گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
موضوع غزل اینه که عاشق با یه نقاب دیگه ای میاد سراغ معشوق تا وفاداری معشوقش رو امتحان کنه معشوق هم هیچ مدله راه نمیده و عاشق از نقابش بیرون میادو معشوق میبینه که زیر نقاب عاشق بوده و در ضمن تنها غزلی که اسم داره وفا گفتمش جانان من شو جان من گفت عهدی نیست در پیمان من گفتمش عهد من دیوانه کن دیوانه وار گفت می لرزد ستون خسته ایوان من گفتمش بیمار عشقت می شوم میخانه وار گفت آنسان پس که باشد در پی درمان من گفتمش درمان هر دردی تو درمان را چه کار گفت اه از دل فغان از دل برفت ایمان من گفتمش تیر غمت بر جان ما بنشسته است گفت ان من نیستم یا نیست ان پیکان من گفتمش دل را دخیل چشمهایت میکنم گفت رو تو نیستی ان خسته از ان من گفتمش باخود برون شواز نقابت ای رها گفت اه دل تویی دیوانه پنهان من
سروده شد در12/5/89
رها
[ چهارشنبه 89/6/31 ] [ 12:37 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |